سمت بهار
سمت بهار پنجره ای وا نکرده ايم
فرصت گذشت و باز تماشا نکرده ايم
در سايه، در غبار، غريبانه زيستيم
فکری به حال خويشتن اما نکرده ايم
خون بهار را به تماشا نشسته ايم
يادی ز بی گناهی گلها نکرده ايم
با غربتی به نام قفس خو گرفته ايم
حتی برای تجربه پر –وا نکرده ايم
آيينه های روشن امروزمان شکست
کاری که بود درخور فردا نکرده ايم
نظرات شما عزیزان: